شنوایی شناسی ۸۸همدان

علمی-فرهنگی-هنری

شنوایی شناسی ۸۸همدان

علمی-فرهنگی-هنری

واقعه شب ۲۲ اسفند ۸۹....

خبر مرگمون بعد یه ماه می خواستیم بریم خونه و به اغوش جوش!!!!! خانواده بپیوندیم

ساعت 5 بعداز ظهر بود که سما و خواهرش سارا،منو سوار اتوبوس ساری- بجنورد کردن که در همین حین یه اس ام اس از جانب دوست عزیز در راه مانده ام،ابتسام با این مضمون اومد:

سلام نرگس جون.ما تو برفا گیر افتادیم اتوبوس دیگه حرکت نمیکنه.فکر نکنم عید امسال رو ببینیم و تو برفا دچار یخ زدگی بشیم.حس میکنم جناب عزرائیل دستشو دور گردن من و نوشین انداخته.....

با دیدن این اس چنان خنده ای سر دادم که تمام مسافران اتوبوس برگشتن و با نگاه عاقل اندر سفیهی منو نگاه میکردن.

ابتسام:با نوشین قرار گذاشتیم ساندویچ هامون رو جریه بندی کنیم چون معلوم نیست چند شبانه روز!!!!تو راه بمونیم

من:ابتی جون،جیره بندی نه جریه بندی....

ابتسام:این ناشی از ترس و استرس شدیده،دستام دچار پارکینسون شده، چشام داره دودو میزنه،تمرکز ندارم.تازه این پیام با همکاری حورالعین بهشتی،خواهر نوشین اینطور نوشته شده

ابتسام:نوشین بر اثر سرما و گرسنگی و استرس تمام ساندویچ خودشو قورت داد.دیگه جیره ای نداره.من با هوش تر از اونم.تازه نوشابشو به دلایل مسائل امنیتی قایم کردم تا نخوره.اب رو هم با قطره چکون!!!!تو دهنش میچکونم.

من:ابتی جون،نوشین اگه دوباره گرسنه شه،تو رو هم قورت میده.مواظب خودت باش.کاش با هم بودیم تو این شرایط....

ابتسام:اره کاش بودی با هم می مردیم.مرگ دسته جمعی هم حال میده ها.باید عمق فاجعه را نگریست.به احسان بگو این از معلم شهیدم ابتسامه.

(البته اقای سامعی ببخشید این پیامها طبق متن اصلی نوشته شده تقصیر من نیست)

ابتسام:نرگس همین تازه(تو رو خدا جمله بندی های ابتسامو داشته باشید)یه اتوبوس دیدیم که چپ کرده بود.خدا به دادمون برسه.اگه مردیم حلالمون کن.

من:ای بابا!دوس جون مردی هم مردی.کسی رو نداریم که برامون گریه کنه.

ابتسام:نوشین هر5دقیقه یه بار منو بیدار میکنه.سر هر پیچ و گردنه بهم میگه" ابتسام پاشو که به گردنه رازان رسیدیم.الانه که توبوس چپ کنه.خیلی خطرناکه.خدا به جوونیمون رحم کنه!!!!"اخرشم نفهمیدم گردنه رازان کدوم پیچ بود.فکر کنم تمام راه همدان-خرم اباد گردنه رازانه.منو خواب زده کرده.

من:اخه تو این شرایط ادم میخوابه.تو چقدر ریلکسی بچه.میدونم الان نوشین از خونسردی تو داره دق میکنه.پاشو باهاش همدردی کن.

اما نوشین پس به اتمام رساندن تغذیه موجود دست به قلم برده و با نگارش ادبی وصیت نامه ای از جانب خود و ابتسام ارسال کرد :

نرگس جان،انتظار میرود فاجعه شب 22 اسفند1389 خورشیدی را به خاطر سپرده و زنده نگه داشتن این مهم به دوش دوست عزیز وفاداری چون تو محول گردیده.این دو بیت را در اعلامیه خبر مرگ من و ابتسام نوشته تا عبرت همگان!!!!!گردد:

دلا دیدی که ان فرزانه فرزندان                             چه دیدند اندر خم این طاق رنگین

بجای لوح سیمین در کنارشان                               فلک بر سر نهادشان لوح سنگین

اینک اعترافات من و ابتسام.باشد که اندکی از بار گناهانمان کم شده و با اسودگی خاطر به سرای ابدی رهسپار گردیم(البته این قسمت از وصیت نامه به دلیل مخالفت دو متهم و مسائل اخلاقی حذف گردیده اما اصل وصیت نامه در نزد بنده موجود میباشد.جاتون خالی نمیدونید چه اعترافاتی!!!! بود)

و در پایان وصیت نامه:به او بگویید دوستش دارم هر چند ندانستیم کیست؟؟؟؟؟؟

من:در پی شنیدن خبر یخ زدگی شما دو تن از دوستان خوبم سخت متاثر گردیده و از خداوند متعال برای شما دو خل،امرزش مسئلت می نمایم.امید است که در بهشت سکنی گزینید. 

اخرشم دو تاشونم به سلامت به خرم اباد رسیدند و قسمت نشد خرماشونو بخوریم..

نظرات 12 + ارسال نظر
علی ایمنی جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:18 ب.ظ http://www.alieimany.blogfa.com

186419752377171716471547با سلام.پست های جالبی دارین.خسته نباشید.من هم یه وبلاگ درباره برق قدرت دارم.چون تازه راه انداختم بازدیدش کمه ولی تونستم در دو هفته 75 پست خوب بزارم.اگه دوست داشتید یه سری به ما بزنید اگر خاستید ما رو لینک کنید فقط کافی آدرستون رو در نظرات قرار بدید تا ما هم شما رو لینک کنیم.یا علی

زلیخا جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:01 ب.ظ

اولا:

ثانیا:

شما خجالت نمیکشید نه واقعا نمیکشید؟؟؟؟(یه وقت نکشید ها معتاد میشید)
من تمام طول همدان تا بوکانو برای سلامتی شما صلوات فرستادم ودعا کردم ونماز خوندم
ولی دریغ از یک تشکرخشک وخالی

ای باب زلخا جون،حالا یه کاری برا دوستات کردی چرا میگی؟؟؟؟
ریا میشه

نوشین شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:07 ب.ظ

دستتون درد نکنه! همچین میگین تغذیه انگار که...
من فقط یه ساندویچ کوچولو خوردم اونم از فشار استرس بود
تازه ابتی جون اگه من با نصف ساندویچ تو یه مسافر گرسنه رو سیر نمیکردم اتوبوس جلوی رستوران سوری توقف نمیکرد و اونوقت......
از قدیم گفتن: تو نیکی میکن و در دجله انداز...
شب به یاد ماندنی ای بود
مرسی

ای بابا نوشین جون ُحالا چرا ناراحت میشی؟یه ساندویچ بزرگ خوردن که دیگه پنهون کاری نداره!!!!!!ما که غریبه نیستیم.....

زلیخا شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:12 ب.ظ

اشکال نداره ریا بشه میا بشه نشه هرچی میخوادبشه مهم نیست
یا ازم تشکر میکنید یا

ابتسام دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:31 ب.ظ

واقعا شب بیاد ماندنی بود مگه نه نوشین!
من موندم تو از کیسه خلیفه می بخشی چه ربطی به ماجرای جلوی رستوران سوری داره ها!
ساندویچ خودتو می خوری تازه بعدش جریه!!!! خودمو به یکی دیگه تعارف می کنی چه معنی داره؟! تو رو خدا می بینی نرگس جون ؟؟!!

نوشین دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ب.ظ

ربطشو خودت میدونی ابتسام جون.نذار ادامه بدمااااااااااا!!
تازه تو که همش خواب بودی دیگه چه نیازی به جریه داشتی؟؟؟
بد کردم یه انسان رو از بی قوتی نجات دادم؟؟؟؟

ای بابا!!!صلوات بفرستید تموم شه بره!!!!!!!
منم که اینجا فقط دارم نظراتو تایید میکنم

ابتسام سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:04 ب.ظ

نوشین جون تو که اینقد به فکر نجات یه نفر از بی قوتی بودی!؟
چرا این لطف بزرگو خودت نکردی بلکه یه ثوابی هم می بردی!
زلیخا جون بابت نماز و دعا! ممنون ، مرسی ،لطف کردی، بزرگواری فرمودی ، شرمنده کردی ،خجالت دادی ، منت سرمون گذاشتی ،تشکر دوست عزیز کافی یا ادامه بدم........

زلیخا چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:31 ب.ظ

میل خودته اگه دوست داری میتونی ادامه بدی

ابتسام پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:36 ب.ظ

من خرم آباد پیاده نشدم تو راه خرم آباد ـ اهواز کلی بدبختی کشیدم اما دیگه نوشین باهام نبود آخرشو اصلاح کن احتمال اینکه خرمای منو می خوردید بیشتر بود !!!!

احسلن جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:42 ب.ظ

سلاممممممم
من که نفهمیدم کلا دارید به همدیگه چی میگید
ولی هر چی بوده خانم صیادی رو من مقصر اصلی میدونم!!!
(واسه خالی نبودن عریضه یه چیزی گفتم،جدی نگیرید)
خیلی جالب بود.
کلی خندیدم.

ابتسام شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:01 ب.ظ

گل گفتید آقای سامعی !
بحث همش سر اینه که نوشین بابت همه چیز مقصره!!

yas شنبه 20 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:13 ب.ظ http://ehenkh.blogfa.com

سلام ؛
وبلاگ جالبی دارین ...
نرگس جون تو دوران ابتداییت مدرسه هجرت نبودی
فک کنم یه زمانی هم کلاس بودیم.......

سلام
اره،مدرسه هجرت بودم
من به وبلاگ شما سر زدم اما نمیدونم شما کدوم یکی بودید...
میشه خودتو معرفی کنی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد