شنوایی شناسی ۸۸همدان

علمی-فرهنگی-هنری

شنوایی شناسی ۸۸همدان

علمی-فرهنگی-هنری

در گلستانه

دشت هایی چه فراخ !

کوه هایی چه بلند!در گلستانه چه بوی علفی می آمد!

من در این آبادی پی چیزی می گشتم:

پی خوابی شاید،

پی نوری،ریگی، لبخندی

پشت تبریزی ها

غفلت پاکی بود که صدایم میزد.

پای نی زاری ماندم،باد می آمد، گوش دادم :

چه کسی با من، حرف میزد ؟

سوسماری لغزید

راه افتادم

یونجه زاری سر راه،

بعد جالیز خیار،بوته های گل رنگ

و فراموشی خاک

لب آبی

گیوه ها را کندم،و نشستم، پاها در آب:

"من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هوشیار است!

نکند اندوهی سر رسد از پس کوه .

چه کسی پشت درختان است!

هیچ، می چرد گاوی در کرد.

ظهر تابستان است

سایه ها می دانند، که چه تابستانی است.

سایه هایی بی لک،

 گوشه ای روشن و پاک

کودکان احساس!جای بازی اینجاست.

زندگی خالی نیست :

مهربانی هست ، سیب هست ، ایمان هست.

آری

تاشقایق هست ، زندگی باید کرد. 

در دل من چیزی است،مثل یک بیشه ی نور ، مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم، که دلم میخواهد

بدوم تا ته دشت،بروم تا سر کوه.

دورها آوایی است، که مرا می خواند " 

 

                                                   سهراب سپهری 

 

 

نظرات 11 + ارسال نظر
زلیخا پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:51 ب.ظ

مرسی نوشین جون شعر قشنگی بود به خاطر حضور فعالت تو وبلاگ پیش من جایزه داری

ممنون دوست خوبم
‏ تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی،همت کن
‏ و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است

هکر قوم کاسیت جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:15 ق.ظ

سلام..مطلب جالبی بود...
مخصوصا اون آخرش که گفته..تا شقایق هست زندگی باید کرد..
برقرار باشی و سبز..۷۴

سلام
ممنونم

فهامه یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:35 ب.ظ

سلام نوشین جون
خوبی گلم؟
بالاخره توی وب زیارتتون کردیم.
دلم خیلی برای بچه ها تنگیده.
هرچند تصور شروع ترم جدید و کارآموزی 5شنبه واقعا آزارم می ده.

به امید دیدار

سلام عزیزم
مرسی
آره ما که بیکاریم بقیه گویا سرشون خیلی شلوغه!
دل منم خیلی تنگ شده
اونم خدا رو چه دیدی شاید حل شد

به امید دیدار

ابتسام یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:56 ب.ظ

سلام عزیزم مطلب قشنگی بود بلاخره تو یه کاری کردی و یکی پیدا شد تو این وب بی آب و علف یه مطلب بزنه!!

علیک سلام
مرسی دوس جون شمام دس به کار شو

مسعود یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:25 ب.ظ http://www.masoudaudio.blogfa.com

سلام خوب بود منکه خوشم اومد
بازم از این کارا کنید
به مدیر وبلاگم بگید که از مدیریت بجای شماست که اعضای وبلاگ خیلی پر جنب و جوشه

سلام مرسی
چشم، منتظر کارای شمام هستیم.
من از مدیریت کاستی ندیدم به هر حال خودش بهتون جواب میده.

فریبا دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:46 ب.ظ

سلام نوشین جان
مطلبت خیلی خوب بود بازم تا آخر تابستون ازین مطلبا بذار؛ممنون

سلام دوست عزیزم
خواهش میکنم نظر لطفته.

فهامه دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:46 ب.ظ

سلام مجدد
بعضیا سرشون شلوغه بعضیام بر خلاف تصورشون خیلی بی وفان.
ای بابا نوشین جون اگه بخت ما بخت بود در خونمون درخت بود.(بین این همه آدم که پایه ثابت همدانن من باید بیفتم 5شنبه)
تو که منو میشناسی 12ساعت کلاس نداشته باشم بی معطلی میرم خونه.احتمالا دلیلشم میدونی.

سلام
بی وفا که نه یعنی دالتونا که بی وفا نیستن!
غصه نخور فعلا تابستونو دریاب تا بعد!
خوش باشی عزیزم

زلیخا جمعه 21 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ب.ظ

سلام
آقای بلندی یک ضرب المثل کردی هست که میگه:
تیکوشین به هیوای جیرانی ویشکه..
شما که اینقد وقت اضافه داریدوهرآنیه به وب سر میزنید فکر کنم زحمتی براتون نباشه که مطلبی هم بزنید یا شاید جایزه میخواید!!!
بنده فرصت نمیکنم آنیه به آنیه به وب سر بزنم.
از دوستان فعال وبلاگ تشکر دارم.حالا واسه اینکه شما نارحت نشیدمن یه کم وبلاگو شلوغ میکنم.

فهامه شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:36 ق.ظ

سلام
اوه ...اوه...
نوشین جون میگم میخوای یه پیشنهاد همکاری در وبلاگ نویسی به این آقای هکر قوم کاسیت بده یه باره بیان عضو وبلاگ بشن!ماشاالله هم وقت شو داره هم پتانسیل شو.همه بچه های کلاسم که کم و بیش میشناسه.فقط هکر نداشتیم که اونم حل شد خداروشکر.

نرگس شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:19 ب.ظ

افرین نوشین خانوم
میبینم که به سهراب علاقه شدیدی پیدا کردی
میدونستم هم صحبتیی با من اخرش یه تاثیر مثبت روت میذاره
اما چه خبره وبلاگ!!!!!!!!!
اقا بهنام یعنی با خروج اقای بلندب از گروه شما همه ی کارا سر و سامون گرفت؟یعنی مشکل ایشون بودن؟
این اقای هکر ه تا وقتی خودشون رو معرفی نکنند قابل اعتماد نیست

درود بر نرگس خانوم جون
من همیشه به سهراب علاقمند بودم
آره دیگه آخرش تونستی یه تاثیر مثبتم بذاری
میدونی، از معدود کارای مفیدی که تو این تابستون انجام دادم خوندن سهراب بود شعراش خیلی عمیقه میتونی تو عمق حرفاش ،حرفاتو بزنی میدونی که .

روح من در جهت تازه ی اشیا جاری است
روح من کم سال است
روح من گاهی از شوق، سرفه اش میگیرد
روح من بیکار است:
قطره های باران را ،درز آجرها را،میشمارد.
روح من گاهی،مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد...

بهنام شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:05 ب.ظ

باسلام به همه
نه مشکل مسعود نبود به نظر من هرکسی مسئول کارای خودشه من قبلاطرز فکرم یه جوردیگه بود وحالام یه جور دیگه وشایدفرداهم یه جوردیگه به هرحال مسعود دوست خوب منه وما باهم فکری هم این گروهو تشکیل داده بودیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد