شنوایی شناسی ۸۸همدان

علمی-فرهنگی-هنری

شنوایی شناسی ۸۸همدان

علمی-فرهنگی-هنری

حاصل عمر گابریل گارسیا مارکز در ۱۵جمله...

  • در ۱۵سالگی  آموختم که مادران از همه بهتر میدانند و گاهی پدران هم .  
  • در ۲۰سالگی یاد گرفتم که کار خلاف  فایده ای ندارد حتی اگر با مهارت انجام شود .
  • در۲۵سالگی دانستم که یک نوزاد  مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته محروم میکند .
  • در۳۰سالگی پی بردم که قدرت ،جاذبه مرداست وجاذبه،قدرت زن. 
  • در35سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد بلکه چیزی است که خود میسازد  
  • در40سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن در ان نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم بلکه در این است که کاری را که انجام میدهیم دوست بداریم.
  • در45سالگی یاد گرفتم که 10درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق میافتد و90درصد انست که چگونه نسبت به ان واکنش نشان میدهند.  
  • در50سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کور کورانه بدترین دشمن اوست. 
  • در55سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب . 
  • در 60سالگی متوجه شدم که بدون عشق میتوان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمیتوان عشق ورزید. 
  • در65سالگی اموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز ،باید بعد از خوردن انچه لازم است،انچه را نیز که میل دارد بخورد. 
  • در70سالگی یادگرفتم که زندگی در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست،بلکه با کارتهای بد خوب بازی کردن است . 
  • در75سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر میکند نارس است،به رشد وکمال خود ادامه میدهد وبه محض اینکه گمان کرد رسیده شده است، دچار آفت میشود. 
  • در 80سالگی پی بردم که دوست داشتن ومورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیاست. 
  • وبالاخره در 85سالگی دریافتم که: همانا زندگی زیباست

                   

معلم و دختر کوچولو....!

دختر کوچکی با معلمش درباره نهنگ ها بحث می کرد. 

معلم گفت :از نظر فیزیکی محال است که نهنگ بتواند یک ادم را ببلعد زیرا با اینکه جاندار عظیم الجثه ایست اما حلق بسیار کوچکی دارد. 

دختر کوچک پرسید:پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟ 

معلم که عصبانی شده بود تکرار کرد که نهنگ نمی تواند ادم را ببلعد.این از نظر فیزیکی غیر ممکن است. 

دختر کوچک گفت:وقتی به بهشت رفتم از حضرت یونس می پرسم. 

معلم گفت:اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چی؟ 

دختر کوچک گفت:اونوقت شما ازش بپرسید..

به تماشا سوگند  

 

وبه آغاز کلام 

 

وبه پرواز کبوتر از ذهن  

 

واژه ای در قفس است.....

متنی زیبا از ویلیام شکسپیر...

هر گاه از جور روزگار ورسوایی میان مردم در گوشه ای تنهابربینوایی خود اشک می ریزم وگوش ناشنوای آسمان را با فریاد های بی حاصل خویش می آزارم وبر خودمینگرم وبر بخت بد خویش نفرین می فرستم و آرزو می کنم ای کاش چون دیگری بودم که دلش از من امیدوارتروقامتش از من موزون تر ودوستانش از من بیشتر است و ای کاش هنر این یک وشکوه وشوکت آن دیگری ازان من بود ودر این اوصاف چنان خود را محروم می بینم که از آنچه بیشترین نصیب را برده ام کمترین خرسندی احساس نمی کنم اما در همین اوصاف که خود را چنین خار وحقیر می بینم ازبخت نیک حالی به یاد تو می افتم وآنگاه روح من همچون چکاوک سحر خیزان بامدادان از خاک تیره اوج گرفته و بر دروازه ی بهشت آواز می خواند وبا یاد تو  چنان احساسی به من دست می دهد که از سودای مقام خود با پادشاهان عار دارم.....   

بخوان ما را...

بخوان ما را 

منم پروردگارت،خالقت از ذره ای ناچیز 

صدایم کن مرا اموزگار قادر خود را 

بخوان ما را،منم معشوق زیبایت 

منم نزدیکتر از تو به تو اینک صدایم کن 

غیر ما را سوی ما بازا 

 

پروردگارت با تو میگوید:ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد 

ادامه مطلب ...