شنوایی شناسی ۸۸همدان

علمی-فرهنگی-هنری

شنوایی شناسی ۸۸همدان

علمی-فرهنگی-هنری

دود می خیزد ز خلوتگاه من 

کس خبر کی یابد از ویرانه ام؟ 

با درون سوخته دارم سخن 

کی به پایان می رسد افسانه ام؟ 

دست از دامان شب برداشتم 

تا بیاویزم به گیسوی سحر 

خویش را از ساحل افکندم در آب 

لیک از ژرفای دریا بی خبر 

بر تن دیوارها طرح شکست 

کس دگر رنگی در این سامان ندید 

چشم میدوزد خیال روز و شب 

از درون دل به تصویر امید  

تا بدین منزل نهادم پای را  

از درای کاروان بگسسته ام. 

گرچه می سوزم از این آتش به جان 

لیک بر این سوختن دل بسته ام 

تیرگی پا می کشد از بام ها 

صبح می خندد به راه شهر من 

دود می خیزد هنوز از خلوتم 

با درون سوخته دارم سخن... 

 

                                  سهراب سپهری

نظرات 10 + ارسال نظر
زلیخا دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:36 ب.ظ

نوشین جان شعر زیبایی بود.خیلی قشنگ سرودی شاعر آینده.

نیم ساعت بعد:
نوشین:دروغ گفتم مال سهراب بود

اصلاح نظر
مرسی سهراب جان کاش بودی ومیدیدی افراد چگونه از شعرهایت سواستفاده میکنند

مرسی عزیزم از نظرت

سهراب سپهری پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:00 ق.ظ

چه کسی بود صدا زد سهراب...
حواست کو؟!
درسته که الان مشهد به خوابم
کنار کاشان و تو اردهالم
کنون در زیر سنگی آرمیدم
بروی خاک سرد گور لمیدم
ولی اینترنتم اینجا براه است
بساط ADSL روبراه است
هراز گاهی به هر وبلاگ نگاهی
می اندازم مبادا یک نشانی
ز شعرهایم به وبلاگی ببینم
و نامم را به دامانش نبینم
کنون این پست را کردم زیارت
تنم بر لرزه افتاد از عصابت(عصبانیت)
تو ای نوشین گوارا شهد زرین
به نامم شعرهایم نه پس از این

surkutir

جناب سهراب توی نظرا گفته شد که شعر مال شماست اما گاهی حرفاتون حرف دل آدمو میزنه و آدم میخواد از زبون خودش گفته بشه و اهل ادب هم شعرهای شما رو میشناسن.با این حال چشم اسمتون رو به پای شعرتون مینهم
ممنون استعداد شعریتون خیلی خوبه

لیلا شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:15 ب.ظ

چه کنیم دیگه همکلاسیامون با استعدادن

نرگس یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:31 ب.ظ

خیلی قشنگ بود
مثل همیشه....
مرسی نوشین جون

خواهش میکنم عزیز
مرسی از تو

قزمیت!! چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:16 ب.ظ

دود می خیزد ز خلوتگاه من

کس خبر کی یابد از ویرانه ام؟

با درون سوخته دارم سخن

کی به پایان می رسد افسانه ام؟
***
گرچه می سوزم از این آتش به جان

لیک بر این سوختن دل بسته ام
***
با درون سوخته دارم سخن...

"گرچه شب تاریک است
دل قوی دار، سحر نزدیک است"

۳۰na چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:26 ب.ظ

وبلاگتون همیشه اینقده سوت و کوره؟
پرنده توش پر نمیزنه!
گمونم من بیشتر از خودتون به وبلاگتون سر میزنم!!!

تنها یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:41 ب.ظ

وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم دکتر شریعتی
منم به هر دری که زدم به روم بستنش.
خسته شدم دیگه.

من خدا را دارم...
کوله بارم بر دوش،

سفری باید رفت،

سفری بی همراه،

گم شدن تا ته تنهایی محض،

یار تنهایی من با من گفت:

هر کجا لرزیدی،

از سفرترسیدی،

تو بگو، از ته دل

من خدا را دارم...

احسان شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:41 ق.ظ

تو کجایی سهراب؟
آب را گل کردند.چشم ها را بستند و چه با دل کردند.
تو کجایی سهراب؟
زخم ها بر دل عاشق کردند،خون به چشمان شقایق کردند...
تو کجایی سهراب؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند...
همه جا سایه ی دیوار زدند...
وای سهراب تو کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالیست!دل خوش سیری چند؟
صبر کن سهراب!!!
قایقت جا دارد؟

ممنون
به قول حافظ:ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
چند و چند از غم ایام جگر خون باشی‏?‏‏!‏
چقد همه ناامیدین بابا یکی یه حرف امیدوار کننده بزنه‏!‏

احسان محمودوند دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:51 ب.ظ

دست بر شانه هایم میزنی تا تنهایی ام را بتکانی...

ب چه می اندیشی؟

تکاندن برف از روی شانه های آدم برفی؟

بازم مث همیشه زیبا بود آجی.....شعر های سهراب و انتخاب های شما

مرسی

نرگس پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:54 ب.ظ

صبر کن سهراب...
قایقت جا دارد...
ما هم از همهمه ی روی زمین بیزاریم
و از این دانشگاه بیزارتریم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد