شنوایی شناسی ۸۸همدان

علمی-فرهنگی-هنری

شنوایی شناسی ۸۸همدان

علمی-فرهنگی-هنری

تسلیت

مرگ پایان کبوتر نیست.
مرگ وارونه یک زنجره نیست.
مرگ در ذهن اقاقی جاری است.
مرگ با خوشه انگور می‌آید به دهان.
مرگ در حنجره سرخ – گلو می‌خواند.
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.
مرگ گاهی ریحان می‌چیند.
گاه در سایه نشسته است به ما می‌نگرد.
و همه می‌دانیم.
ریه‌های لذت، پر اکسیژن مرگ است.
 

نوشین عزیز.... 

فوت عموی عزیزت رو تسلیت میگیم 

 

پرواز را به خاطر بسپار... 

پرنده مردنی است...

خوبی بهتر است..

میتوان با یک گلیم کهنه هم روز را شب کرد و شب را روز کرد. 

میتوان با هیچ ساخت. 

میتوان بی رنگ بود همچو اب چشمه ای پاک و زلال 

میتوان صد بار هم مهربانی را خدا را عشق ررا 

با لبی خندان تر از یک شاخه گل تفسیر کرد 

خوبی از هر چیز دیگر بهتر است....

ای دبستانی ترین احساس من....

خاطرات کودکی زیباترند 
یادگاران کهن ماناترند 
درس های سال اول ساده بود 
اب را بابا به سارا داده بود 
 
درس پند اموز روباه و کلاغ 
روبه مکار و دزد دشت و باغ 
 
با وجود سوز و سرمای شدید 
ریزعلی پیراهن از تن میدرید 
 
تا درون نیمکت جا میشدیم 
ما پر از تصمیم کبری میشدیم 
  
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم 
یک تراش سرخ لاکی داشتیم 
 
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت 
دوشمان از حلقه هایش درد داشت 
گرمی دستان ما از اه بود 
برگ دفترها به رنگ کاه بود 
 
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ 
خش خش جاروی با پاروی برگ 
هم کلاسی های من یادم کنید 
باز هم در کوچه فریادم کنید 
 
هم کلاسیهای درد و رنج و کار 
بچه های جامه های وصله دار 
بچه های دکه خوراک سرد 
کودکان کوچه اما مرد مرد 
 
کش هرگز زنگ تفریحی نبود 
جمع بودن بود و تفریقی نبود 
کاش میشد باز کوچک میشدیم 
لااقل یک روز کودک میشدیم 
 
یاد ان اموزگار ساده پوش 
یاد ان گچها که بودش روی دوش 
ای معلم یاد و هم نامت بخیر 
یاد درس اب و بابایت بخیر 
ای دبستانی ترین احساس من 
بازگرد این مشق ها را خط بزن

واقعه شب ۲۲ اسفند ۸۹....

خبر مرگمون بعد یه ماه می خواستیم بریم خونه و به اغوش جوش!!!!! خانواده بپیوندیم

ساعت 5 بعداز ظهر بود که سما و خواهرش سارا،منو سوار اتوبوس ساری- بجنورد کردن که در همین حین یه اس ام اس از جانب دوست عزیز در راه مانده ام،ابتسام با این مضمون اومد:

سلام نرگس جون.ما تو برفا گیر افتادیم اتوبوس دیگه حرکت نمیکنه.فکر نکنم عید امسال رو ببینیم و تو برفا دچار یخ زدگی بشیم.حس میکنم جناب عزرائیل دستشو دور گردن من و نوشین انداخته.....

با دیدن این اس چنان خنده ای سر دادم که تمام مسافران اتوبوس برگشتن و با نگاه عاقل اندر سفیهی منو نگاه میکردن.

ابتسام:با نوشین قرار گذاشتیم ساندویچ هامون رو جریه بندی کنیم چون معلوم نیست چند شبانه روز!!!!تو راه بمونیم

من:ابتی جون،جیره بندی نه جریه بندی....

ابتسام:این ناشی از ترس و استرس شدیده،دستام دچار پارکینسون شده، چشام داره دودو میزنه،تمرکز ندارم.تازه این پیام با همکاری حورالعین بهشتی،خواهر نوشین اینطور نوشته شده

ابتسام:نوشین بر اثر سرما و گرسنگی و استرس تمام ساندویچ خودشو قورت داد.دیگه جیره ای نداره.من با هوش تر از اونم.تازه نوشابشو به دلایل مسائل امنیتی قایم کردم تا نخوره.اب رو هم با قطره چکون!!!!تو دهنش میچکونم.

من:ابتی جون،نوشین اگه دوباره گرسنه شه،تو رو هم قورت میده.مواظب خودت باش.کاش با هم بودیم تو این شرایط....

ابتسام:اره کاش بودی با هم می مردیم.مرگ دسته جمعی هم حال میده ها.باید عمق فاجعه را نگریست.به احسان بگو این از معلم شهیدم ابتسامه.

(البته اقای سامعی ببخشید این پیامها طبق متن اصلی نوشته شده تقصیر من نیست)

ابتسام:نرگس همین تازه(تو رو خدا جمله بندی های ابتسامو داشته باشید)یه اتوبوس دیدیم که چپ کرده بود.خدا به دادمون برسه.اگه مردیم حلالمون کن.

من:ای بابا!دوس جون مردی هم مردی.کسی رو نداریم که برامون گریه کنه.

ابتسام:نوشین هر5دقیقه یه بار منو بیدار میکنه.سر هر پیچ و گردنه بهم میگه" ابتسام پاشو که به گردنه رازان رسیدیم.الانه که توبوس چپ کنه.خیلی خطرناکه.خدا به جوونیمون رحم کنه!!!!"اخرشم نفهمیدم گردنه رازان کدوم پیچ بود.فکر کنم تمام راه همدان-خرم اباد گردنه رازانه.منو خواب زده کرده.

من:اخه تو این شرایط ادم میخوابه.تو چقدر ریلکسی بچه.میدونم الان نوشین از خونسردی تو داره دق میکنه.پاشو باهاش همدردی کن.

اما نوشین پس به اتمام رساندن تغذیه موجود دست به قلم برده و با نگارش ادبی وصیت نامه ای از جانب خود و ابتسام ارسال کرد :

نرگس جان،انتظار میرود فاجعه شب 22 اسفند1389 خورشیدی را به خاطر سپرده و زنده نگه داشتن این مهم به دوش دوست عزیز وفاداری چون تو محول گردیده.این دو بیت را در اعلامیه خبر مرگ من و ابتسام نوشته تا عبرت همگان!!!!!گردد:

دلا دیدی که ان فرزانه فرزندان                             چه دیدند اندر خم این طاق رنگین

بجای لوح سیمین در کنارشان                               فلک بر سر نهادشان لوح سنگین

اینک اعترافات من و ابتسام.باشد که اندکی از بار گناهانمان کم شده و با اسودگی خاطر به سرای ابدی رهسپار گردیم(البته این قسمت از وصیت نامه به دلیل مخالفت دو متهم و مسائل اخلاقی حذف گردیده اما اصل وصیت نامه در نزد بنده موجود میباشد.جاتون خالی نمیدونید چه اعترافاتی!!!! بود)

و در پایان وصیت نامه:به او بگویید دوستش دارم هر چند ندانستیم کیست؟؟؟؟؟؟

من:در پی شنیدن خبر یخ زدگی شما دو تن از دوستان خوبم سخت متاثر گردیده و از خداوند متعال برای شما دو خل،امرزش مسئلت می نمایم.امید است که در بهشت سکنی گزینید. 

اخرشم دو تاشونم به سلامت به خرم اباد رسیدند و قسمت نشد خرماشونو بخوریم..

نیایش نامه پایان سال

پروردگارا:

تو را شکر میکنم برای تمام نعماتی که به من ارزانی داشتی.

برای تمام روزهای افتابی و برای تمام روزهای ابری و بارانی.

برای غروب های ارام و شب های تاریک و طولانی.

تو را شکر می گویم برای سلامتی و بیماری.برای غم ها و شادی هایی که امسال به من عطا کردی

تو را شکر می گویم برای تمام چیزهایی که مدتی به من قرض دادی و سپس باز پس گرفتی......

و من جز زیبایی چیزی نمی بینم  

سلام به همه دوستان خوب 

امیدوارم سال خوبی رو پشت سر گذاشته باشید و سال خوبی رو پیش رو داشته باشید. 

و امیدوارم با اومدن بهار،دلهای همگی بهاری بشه و از هر گونه کینه و کدورت تهی... 

پیشاپیش فرا رسیدن سال 90 رو تبریک میگم