شنوایی شناسی ۸۸همدان

علمی-فرهنگی-هنری

شنوایی شناسی ۸۸همدان

علمی-فرهنگی-هنری

جنگ

این مطلبو توی کتاب پیامبر و دیوانه خوندم،دلم خواست برای شمام بزنم  یه خورده برداشت آزاده!! 

 

یک شب ضیافتی در کاخ برپا بود مردی آمد و خود را در برابر امیر به خاک انداخت و همه ی مهمانان او را نگریستند و دیدند که یکی از چشمانش بیرون آمده و از چشم خانه ی خالی اش خون می ریزد. امیر از او پرسید" چه بر سرت آمده؟" مرد در پاسخ گفت"ای امیر ، پیشه ی من دزدی است، امشب برای دزدی به دکان صراف رفتم،وقتی از پنجره بالا می رفتم اشتباه کردم و داخل دکان بافنده شدم.در تاریکی روی دستگاه بافندگی افتادم و چشمم از کاسه در آمد. اکنون ای امیر، می خواهم داد مرا از مرد بافنده بگیری" 

آنگاه امیر کس در پی بافنده فرستاد و او آمد،و امیر فرمود تا چشم او را از کاسه در اورند. 

بافنده گفت:"ای امیر ،فرمانت رواست.سزاست که یکی از چشمان مرا دراورند. اما افسوس!من به هردو چشمم نیاز دارم تا هردو سوی پارچه ای را که می بافم ببینم.ولی من همسایه ای دارم که پینه دوز است و او هم دو چشم دارد،و در کار و کسب او هر دو چشم لازم نیست." 

امیر کس در پی پینه دوز فرستاد .پینه دوز آمد و یکی از چشمانش را درآوردند. 

و عدالت اجرا شد. 

                             جبران خلیل..

سلام به همگی 

امیدوارم روزای خوشی رو توی تابستون پشت سر گذاشته و روزای خوشتری در انتظارتون باشه و بعد از اون امتحانای طاقت فرسا حسابی خستگی تون در شده باشه.(البته اگه گرما بهتون اجازه داده باشه ) 

یادمه وقتی ترم 2 وبلاگو درست کردیم برای بهتر شدن جو کلاس بود و پیش خودمون فک میکردیم که حتی تا بعد از فارغ التحصیلی هم وبلاگ فعال باشه اما...زهی خیال باطل.. 

جو خودمون فک میکنم بهتر شده باشه ، بیشتر همدیگه رو شناختیم اما من دلم می خواست این  کار فرهنگی گروهی ادامه داشته باشه ولی اینم مث خیلی چیزای دیگه عوض شد.خودم به خاطر مسائلی که توی وبلاگ پیش اومده بود و  خوشایندم نبود تصمیم نداشتم دیگه به وبلاگ بیام اما فک میکنم میتونه عوض بشه،دوباره گرم و پر شور بشه  شاید خوش بینانه فک کردم اما به امتحانش می ارزه . 

ترم 6شدیم دیگه،3ترم بیشتر  باقی نمونده ،سختیای زیادی کشیدیم اما خوشی هم زیاد بود.برای من که زود گذشت و راستش از اینکه داره تموم میشه خوشحال نیستم.فک میکنم توی این 3 ترم میتونیم بهتر از پیش باشیم .چند وقت دیگه هرکدوم یه ادیولوزیست میشیم  و وارد کار و زندگی و شاید اصلا از هم خبر هم نگیریم .الان زیاد حرف میزنیم که آره ..رابطه ی ما ادامه پیدا می کنه و چنین و چنان میکنیم..اما میدونید خیلیامون (به علاوه ی خودم) فقط سخندانی بلدیم غافل از اینکه .. به عمل کار برآید... 

نمیدونم اصلا کسی این مطلبو میخونه ،اصلا به وبلاگ سر می زنید یا نه! 

من مدیر نیستم ولی به عنوان یه عضو از همه دعوت می کنم باز به وبلاگ بیاید  ..بیاید وبلاگو پرشور کنیم و خاطرات خوبی توی این 3 ترم باقیمونده برای همدیگه رقم بزنیم 

و در آخر هم 

                 ای دل غم این جهان فرسوده مخور 

                            بیهوده نه ای غمان بیهوده مخور

                                      چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید 

                                                "خوش باش"غم بوده و نابوده مخور