شنوایی شناسی ۸۸همدان

علمی-فرهنگی-هنری

شنوایی شناسی ۸۸همدان

علمی-فرهنگی-هنری

ای دبستانی ترین احساس من....

خاطرات کودکی زیباترند 
یادگاران کهن ماناترند 
درس های سال اول ساده بود 
اب را بابا به سارا داده بود 
 
درس پند اموز روباه و کلاغ 
روبه مکار و دزد دشت و باغ 
 
با وجود سوز و سرمای شدید 
ریزعلی پیراهن از تن میدرید 
 
تا درون نیمکت جا میشدیم 
ما پر از تصمیم کبری میشدیم 
  
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم 
یک تراش سرخ لاکی داشتیم 
 
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت 
دوشمان از حلقه هایش درد داشت 
گرمی دستان ما از اه بود 
برگ دفترها به رنگ کاه بود 
 
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ 
خش خش جاروی با پاروی برگ 
هم کلاسی های من یادم کنید 
باز هم در کوچه فریادم کنید 
 
هم کلاسیهای درد و رنج و کار 
بچه های جامه های وصله دار 
بچه های دکه خوراک سرد 
کودکان کوچه اما مرد مرد 
 
کش هرگز زنگ تفریحی نبود 
جمع بودن بود و تفریقی نبود 
کاش میشد باز کوچک میشدیم 
لااقل یک روز کودک میشدیم 
 
یاد ان اموزگار ساده پوش 
یاد ان گچها که بودش روی دوش 
ای معلم یاد و هم نامت بخیر 
یاد درس اب و بابایت بخیر 
ای دبستانی ترین احساس من 
بازگرد این مشق ها را خط بزن

مادر و پسرش

یک روز اون اومده بود دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره
خیلی خجالت کشیدم. آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟
به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم و فورا از اونجا دور شدم
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و گفت، هووو، مامان تو فقط یک چشم داره!

ادامه مطلب ...

سلام به شما آره خود شما خود خودتون،شما که نشستی و برای پونصدومین بار داری جزوه ی پر محتوای بانو گرانقدر را مرور میکنی همان استادی که در جواب یکی از دانشجویان که گفته بود هیچ چیز نیاموخته ام فرموده بود"آفرینخیلی خوبه این نفهمیدن تو باعث میشه جزوتو یه جا پرت ندی وهمیشه در حال خواندنش باشی" بسه من میدونم واسه ارشد حتما قبول میشی پاشو ومطلب بزن پاشو.....وگرنه با عواقب بدی روبه رو خواهی شد 

این یک هشدار از طرف مدیر وبلاگ می باشد در صورت اجرا نکردن در مطالب بعدی علنا اسم برده میشود تا درس خوانان کلاس فاش گردد

واقعه شب ۲۲ اسفند ۸۹....

خبر مرگمون بعد یه ماه می خواستیم بریم خونه و به اغوش جوش!!!!! خانواده بپیوندیم

ساعت 5 بعداز ظهر بود که سما و خواهرش سارا،منو سوار اتوبوس ساری- بجنورد کردن که در همین حین یه اس ام اس از جانب دوست عزیز در راه مانده ام،ابتسام با این مضمون اومد:

سلام نرگس جون.ما تو برفا گیر افتادیم اتوبوس دیگه حرکت نمیکنه.فکر نکنم عید امسال رو ببینیم و تو برفا دچار یخ زدگی بشیم.حس میکنم جناب عزرائیل دستشو دور گردن من و نوشین انداخته.....

با دیدن این اس چنان خنده ای سر دادم که تمام مسافران اتوبوس برگشتن و با نگاه عاقل اندر سفیهی منو نگاه میکردن.

ابتسام:با نوشین قرار گذاشتیم ساندویچ هامون رو جریه بندی کنیم چون معلوم نیست چند شبانه روز!!!!تو راه بمونیم

من:ابتی جون،جیره بندی نه جریه بندی....

ابتسام:این ناشی از ترس و استرس شدیده،دستام دچار پارکینسون شده، چشام داره دودو میزنه،تمرکز ندارم.تازه این پیام با همکاری حورالعین بهشتی،خواهر نوشین اینطور نوشته شده

ابتسام:نوشین بر اثر سرما و گرسنگی و استرس تمام ساندویچ خودشو قورت داد.دیگه جیره ای نداره.من با هوش تر از اونم.تازه نوشابشو به دلایل مسائل امنیتی قایم کردم تا نخوره.اب رو هم با قطره چکون!!!!تو دهنش میچکونم.

من:ابتی جون،نوشین اگه دوباره گرسنه شه،تو رو هم قورت میده.مواظب خودت باش.کاش با هم بودیم تو این شرایط....

ابتسام:اره کاش بودی با هم می مردیم.مرگ دسته جمعی هم حال میده ها.باید عمق فاجعه را نگریست.به احسان بگو این از معلم شهیدم ابتسامه.

(البته اقای سامعی ببخشید این پیامها طبق متن اصلی نوشته شده تقصیر من نیست)

ابتسام:نرگس همین تازه(تو رو خدا جمله بندی های ابتسامو داشته باشید)یه اتوبوس دیدیم که چپ کرده بود.خدا به دادمون برسه.اگه مردیم حلالمون کن.

من:ای بابا!دوس جون مردی هم مردی.کسی رو نداریم که برامون گریه کنه.

ابتسام:نوشین هر5دقیقه یه بار منو بیدار میکنه.سر هر پیچ و گردنه بهم میگه" ابتسام پاشو که به گردنه رازان رسیدیم.الانه که توبوس چپ کنه.خیلی خطرناکه.خدا به جوونیمون رحم کنه!!!!"اخرشم نفهمیدم گردنه رازان کدوم پیچ بود.فکر کنم تمام راه همدان-خرم اباد گردنه رازانه.منو خواب زده کرده.

من:اخه تو این شرایط ادم میخوابه.تو چقدر ریلکسی بچه.میدونم الان نوشین از خونسردی تو داره دق میکنه.پاشو باهاش همدردی کن.

اما نوشین پس به اتمام رساندن تغذیه موجود دست به قلم برده و با نگارش ادبی وصیت نامه ای از جانب خود و ابتسام ارسال کرد :

نرگس جان،انتظار میرود فاجعه شب 22 اسفند1389 خورشیدی را به خاطر سپرده و زنده نگه داشتن این مهم به دوش دوست عزیز وفاداری چون تو محول گردیده.این دو بیت را در اعلامیه خبر مرگ من و ابتسام نوشته تا عبرت همگان!!!!!گردد:

دلا دیدی که ان فرزانه فرزندان                             چه دیدند اندر خم این طاق رنگین

بجای لوح سیمین در کنارشان                               فلک بر سر نهادشان لوح سنگین

اینک اعترافات من و ابتسام.باشد که اندکی از بار گناهانمان کم شده و با اسودگی خاطر به سرای ابدی رهسپار گردیم(البته این قسمت از وصیت نامه به دلیل مخالفت دو متهم و مسائل اخلاقی حذف گردیده اما اصل وصیت نامه در نزد بنده موجود میباشد.جاتون خالی نمیدونید چه اعترافاتی!!!! بود)

و در پایان وصیت نامه:به او بگویید دوستش دارم هر چند ندانستیم کیست؟؟؟؟؟؟

من:در پی شنیدن خبر یخ زدگی شما دو تن از دوستان خوبم سخت متاثر گردیده و از خداوند متعال برای شما دو خل،امرزش مسئلت می نمایم.امید است که در بهشت سکنی گزینید. 

اخرشم دو تاشونم به سلامت به خرم اباد رسیدند و قسمت نشد خرماشونو بخوریم..

شعری از خودم

یه شب که چشامو بسته بودم 

از آسمون خسته بودم .

یه هو رفتم تو خواب 

 رفتم جایی مثل سراب. 

یکی اون بالا نشسته بود حساب می کرد 

پشت سر هم هی خدا خدا می کرد. 

از شما پنهون یکم ترسیدم 

یکم که نه واقعا ترسیدم. 

با خودم گفتم اینجا دیگه کجاس خدایا 

من کجا اینجا کجا خدایا. 

زودی فهمیدم وای من اینجا قیامته 

آخه اول گفتم شاید ضیافته. 

اونی که بالا نشسته بود  

دفترشو باز کرده بود. 

آدما به صف می رفتن پیشش 

یکی می رفت جهنم یکی بهشت.

یه آدم که همیشه مست بود  

همیشه باده به دست بود 

با رای اون آقا رفت بهشت. 

یکی دیگه اومد یه تن فروش 

با اشاره ی اون آقااونم رفت بهشت .

یه هو از آخرای صف یکی داشت صدا می زد 

از عصبانیت خودشو داشت دار می زد. 

آقاهه که بالا نشسته بود 

 کاراش همه شسته رفته بود. 

بهش گفت دادو هوار نکن اینجا قیامته 

فکر کردی خونه ی خالس ضیافته. 

برید کنار بزارید بیاد نم نم 

تا بیاد چند تا تونو می فرستم بهشت یا جهنم. 

وقتی اومد نشست جلوی آقا 

با یه دستارو یه من ریش و یه عبا. 

بعد از اینکه به حسابش رسیدگی شد 

عجب بابا اونم جهنمی شد! 

مرده داشت از عصبانیت می مرد 

تو این بینابین یه چیزیم می خورد.

گفت اون دو تا رفتن بهشت رو چه  حسابی 

هوامو داشته باش می ریم کبابی.  

حسابرس خیلی بهش برخورد 

رو به مرده بهش گفت :

فکر کردی اینجام دنیاس دلقک 

ریش بزاری یقه ببندی کارت می افته رو غلطک. 

الان بهت می گم اون دوتا چرا پارادایسی شدن 

آخه از دست شما بی خردا عاصی شدن. 

اگه اون زنه تن فروشی می کرد 

می رفت خونه ی این و اون خود فروشی می کرد 

واسه این بود که بیچاره پول نداشت 

با دو تا بچه ی کوچیک شوهرم نداشت. 

اونیم که مست بود گناهی نداشت 

اگه کاریم می کرد واسه مردم زیانی نداشت. 

اما امثال شماها تو دنیا زیادین 

از بخت بد همتون تو ایرانین. 

به اسم خدا و دین و پیغمبر هر کاری دلتون خواست کردید 

دست آخر یه جورایی همه رو بدهکار کردید. 

دخترا رو به بهانه ی حدیث پیامبر صیغه کردین 

بعد از دو ماه همشونو بیوه کردین. 

یارو که دید اوضاع خیطه سکوت کرد 

تو جهنم برای همیشه خلود کرد. 

آقا زیر چشمی منو نگا کرد 

با یه فریاد منو صدا کرد. 

گفت توام برو توی نار بسوز 

کنار اون پیرهن آتیشی بدوز. 

تو همین حال بودم که از خواب پریدم 

با خوشحالی از اون دنیا بریدم.