-
من از خدا خواستم.....
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 22:55
من از خدا خواستم به من توان و نیرو دهد و او بر سر راهم مشکلاتی قرار داد تا نیرومند شوم. من از خدا خواستم به من عقل و خرد دهد و او پیش پایم مسایلی گذاشت تا آنها را حل کنم. من از خدا خواستم به من ثروت عطا کند و او به من فکر داد تا برای رفاهم بیش تر تلاش کنم. من از خدا خواستم به من شهامت دهد و او خطراتی در زندگیم پدید...
-
تولدت مبارک
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 23:28
موج موسیقی عشق که سرا پاست شگفت از دلم میگذرد ودر آن وسعت مهر که به اندازه دستان سحر پر بار است می رسد عطر نفس های دل انگیز تو هم به بر غنچه بی برگ وبرم باز کن پنجره ها را که نسیم ، روز میلاد اقاقی ها را جشن میگیرد و بهار ، روی هر شاخه کنار هر برگ شمع روشن کرده است . . . نوشین عزیز لمس بودنت مبارک
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 آبانماه سال 1389 01:16
بخوانید و بیندیشید دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند. خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است . وقتی توبیخ را با تمجید...
-
صندلی داغ!!!
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 23:47
میهمان اول : ابتسام سجادی (میهمان برنامه تا یک هفته آینده پاسخگوی سوالات شما می باشد)
-
خاطره ها
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 11:08
من دلم میخواهد همه کودکی ام را از سر طاقچه ی خاطره ها بردارم و به باغی ببرم که زمانی قد یک دنیا بود باغ من میخندید و درختان کف دستش و به یک شاخه گل سرخ قناعت می کرد من نمیدانستم همه ی سهم من از خاطره ها گل یادیست که در قاب دلم جا میگیرد....
-
تفاوت سرویس های مدرسه درژاپن وایران!!!
شنبه 1 آبانماه سال 1389 21:38
سرویس مدرسه در ژاپن . . . . . . . . . و سرویس مدرسه در ایران…
-
وعده ی ما لب دریا
شنبه 1 آبانماه سال 1389 09:51
عصر ما عصر فریبه عصر اسمای غریبه عصر پژمردن گلدون چترای سیاه تو بارون شهر ما سرش شلوغه وعده هاش همه دروغه آسموناش پر دوده قلب عاشقاش کبوده کاش تو قحطی شقایق بشینیم توی یه قایق بزنیم دلو به دریا من و تو تنهای تنها خونه هامون پر نرده پشت هر پنجره نرده قفسا پر پرنده لبای بدون خنده کاش تو قحطی شقایق بشینیم توی یه قایق...
-
مادر
شنبه 1 آبانماه سال 1389 09:42
«مادر» چه کلمه شیرین ودلنشین و مسرت بخشی، هیچ نغمه موزونی روح پرورتر و دلنشینتراز کلمه مادر وجود ندارد، زیباترین کلمه در عالم خلقت همین کلمه مادر است. در توصیف مادر، کلام از گفتن باز میماند و قلم سخت نارساست. چرا که مادر در استعاره نمیگنجد. مادر را باید سرچشمه نوازش و محبت بدانیم یا...
-
آموزه هایی از چارلی چاپلین
جمعه 30 مهرماه سال 1389 22:05
آموخته ام که با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه. آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است...
-
هیزم شکن
جمعه 30 مهرماه سال 1389 21:16
هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟ هیزم شکن گفت: تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید: "آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب داد: "نه" فرشته...
-
به من یاد بده....
جمعه 30 مهرماه سال 1389 21:13
مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد. کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند. سنگ زیبای درون چشمه دید، آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد. در راه به مسافری برخورد که از شدت گرسنگی به حالت ضعف افتاده بود. کنار او نشست و از داخل خورجینش نان بیرون آورد و به اوداد. مرد گرسنه هنگام خوردن نان چشمش به...
-
بخشی از نیایش نامه دکتر شریعتی
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 00:01
الهی! هر که را عقل دادی چه ندادی، و هر که را عقل ندادی چه دادی ؟ خدایا : عقیده مرا ازدست " عقده ام"مصون بدار. خدایا : به من قدرت تحمل عقیده "مخالف" ارزانی کن . خدایا : رشدعقلی وعلمی مرا از فضیلت "تعصب" "احساس" و "اشراق" محروم نساز. خدایا : مرا همواره اگاه وهوشیار دار...
-
گفت وگوی یک سوسک با خدا...
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 00:09
گفت: کسی دوستم ندارد. می دانی که چه قدر سخت است، این که کسی دوستت نداشته باشد؟ تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی. حتی تو هم بدون دوست داشتن … خدا هیچ نگفت. گفت: به پاهایم نگاه کن! ببین چقدر چندش آور است. چشم ها را آزار می دهم. دنیا را کثیف می کنم. آدم هایت از من می ترسند. مرا می کشند. برای این که زشتم. زشتی جرم...
-
سوتک...........دکتر شریعتی
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 00:04
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟ نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز پی درپی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را
-
سخنی باشما....
یکشنبه 25 مهرماه سال 1389 22:48
سلام به هم کلاسی های محترم ساده ومختصر در مورد وبلاگ...
-
حاصل عمر گابریل گارسیا مارکز در ۱۵جمله...
شنبه 24 مهرماه سال 1389 23:36
در ۱۵سالگی آموختم که مادران از همه بهتر میدانند و گاهی پدران هم . در ۲۰سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد حتی اگر با مهارت انجام شود . در۲۵سالگی دانستم که یک نوزاد مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته محروم میکند . در۳۰سالگی پی بردم که قدرت ،جاذبه مرداست وجاذبه،قدرت زن. در35سالگی...
-
معلم و دختر کوچولو....!
شنبه 24 مهرماه سال 1389 22:38
دختر کوچکی با معلمش درباره نهنگ ها بحث می کرد. معلم گفت :از نظر فیزیکی محال است که نهنگ بتواند یک ادم را ببلعد زیرا با اینکه جاندار عظیم الجثه ایست اما حلق بسیار کوچکی دارد. دختر کوچک پرسید:پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟ معلم که عصبانی شده بود تکرار کرد که نهنگ نمی تواند ادم را ببلعد.این از نظر فیزیکی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 مهرماه سال 1389 00:15
به تماشا سوگند وبه آغاز کلام وبه پرواز کبوتر از ذهن واژه ای در قفس است.....
-
متنی زیبا از ویلیام شکسپیر...
شنبه 24 مهرماه سال 1389 00:06
هر گاه از جور روزگار ورسوایی میان مردم در گوشه ای تنهابربینوایی خود اشک می ریزم وگوش ناشنوای آسمان را با فریاد های بی حاصل خویش می آزارم وبر خود مینگرم وبر بخت بد خویش نفرین می فرستم و آرزو می کنم ای کاش چون دیگری بودم که دلش از من امیدوارتروقامتش از من موزون تر ودوستانش از من بیشتر است و ای کاش هنر این یک وشکوه وشوکت...
-
بخوان ما را...
جمعه 23 مهرماه سال 1389 23:50
بخوان ما را منم پروردگارت،خالقت از ذره ای ناچیز صدایم کن مرا اموزگار قادر خود را بخوان ما را،منم معشوق زیبایت منم نزدیکتر از تو به تو اینک صدایم کن غیر ما را سوی ما بازا پروردگارت با تو میگوید:ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد بساط روزی خود را به من بسپار رها کن یک لقمه نان و اب فردا را تو راه بندگی طی...