شنوایی شناسی ۸۸همدان

علمی-فرهنگی-هنری

شنوایی شناسی ۸۸همدان

علمی-فرهنگی-هنری

من اینجا بس دلم تنگ است...

من اینجا بس دلم تنگ است

و هر سازی که می بینم

بد آهنگ است

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بی برگشت بگذاریم

ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است

من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم

ز سیلی زن، ز سیلی خور

وزین تصویر بر دیوار ترسانم

بیا ای خسته خاطر دوست !

ای مانند من دلکنده و غمگین!

من اینجا بس دلم تنگ است

بیا ره توشه برداریم

قدم در راه بی فرجام بگذاریم...

بیاید اعتراف هایی رو بکنیم......

 

سلام به همه ی دوستانی گلم امیدوارم تو این تابستون به خصوص شهرای گرمی که چشما همش سراب میبینه حالتون خوب باشه.  

خودم اول شروع میکنم:  

اعتراف میکنم سوم ابتدایی من بودم که ناخواسته سر دوستمو شکستم وفرار کردم...  

من بودم که لباس پسرا رو پوشیدم ودختر خاله بیچارمو ترسوندم وبه گریه انداختم..... 

من بودم که تو خوابگاه دبیرستان وقتی برق رفت تو سالن سر سطل  آشغالو با کلی پوست تخمه پرت دادم هوا وهمه جیق کشیدن البته سوسنم با هام همدست بود 

 

البته من خیلی دختر خوبیم اینا قبل دانشگاه بوده ها... 

منتظر اعترافات شما هستیم.....

دوستت دارم استادجونم....

سلام به همه ی هم کلاسی های گرامی که ستاره های آسمون دور سرتون جمع شده و دارید خودتونو با اون مطالب متناقض قانع میکنیدخواستم بگم منم تو غم همتون شریکم وهمراه بقیه ی دوستان گیج شده توجیهات غیر قابل قبول به زور قبول تا نیمه های شب همچنان ادامه داره وجاداره از استاد عزیز بخاطر شب زنده داری هایمان تشکر کنم ودر پایان یک سوالی که هرگز به جوابش نرسیدم:درک گفتار توسط واکه است یا همخوان؟؟؟ 

البته خاطر نشان کنم که تکست ها روز به روز در حال تغییراند لطفا جوابتون به روز باشد 

ودر پایان دوستت دارم استاد جونم

نمی دانم....

نمی دانم..... 

 

نمیدانم چرا وکدامین چشمه سمی شد 

 

که آب از آب می ترسد 

 

حتی ذهن ماهیگیر هم از قلاب می ترسد 

 

گرفته دامن شب را سکوتی آنچنان مبهم  

 

که مژه ازپلک وپلک از چشم وچشم از خواب می ترسد.....

 

خوشه ویست ترین فریشته روژت موباره ک.....(روز مادر مبارک)


 

وقتی که تو ۱ ساله بودی، اون (مادرت) بِهت غذا میداد و تو رو تر و خشک می کرد ...

تو هم با گریه کردن در تمام شب از اون تشکر می کردی!

وقتی که تو ۲ ساله بودی، اون، بهت یاد داد تا چه جوری راه بری.

تو هم این طوری ازش تشکر می کردی، که وقتی صدات می زد، فرار می کردی!

وقتی که ۳ ساله بودی، اون، با عشق، تمام غذایت را آماده می کرد.

تو هم با ریختن ظرف غذات ،کف اتاق،ازش تشکر می کردی !

وقتی ۴ ساله بودی، اون برات مداد رنگی خرید.

ادامه مطلب ...