شنوایی شناسی ۸۸همدان

علمی-فرهنگی-هنری

شنوایی شناسی ۸۸همدان

علمی-فرهنگی-هنری

آقایون تا میتونید جیق بزنیدچونکه لو رفتید!!!!!!!!!

با عرض سلام خدمت همه ی آقایونی که این مطلبو میخونن علی الخصوص همکلاسی های       گرامی از اونجایی که روحیه بشر دوستی در بنده موج میزند ونگران سلامتی شما بودم تصمیم گرفتم این مطلبو بزنم امید است مورد توجه وعنایت شما قرار گیرد ......                              

 

 

      تحقیق درباره میزان ترس زنان و مردان از سوسک

 

 

محققان انگلیسی اعلام کردند مردان بیش از زنان از سوسک ‌ها می‌ترسند اما به دلیل بروز ندادن  این ترس دچار نوسان شدید ضربان قلب می‌شوند و احتمال سکته‌شان افزایش می‌یابد…

به گزارش مهر، به نقل از کی‌اس‌ال نیوز، زنان پس از دیدن سوسک‌ بلافاصله با زدن جیغ ترس ناشی از دیدن این حیوان موزی را بروز داده و از شدت استرس درونی‌شان می‌کاهند اما مردان نمی‌توانند احساساتشان را بروز دهند و دچار نوسان ضربان قلب می‌شوند.

در این تحقیق مشخص شده که مردان از یک سو به دلیل شنیدن صدای جیغ زنان و سپس دیدن سوسک‌ها و از سویی دیگر به دلیل اینکه می‌بایست این حیوانات موزی را بکشند دچار نوعی نوسان شدید روحی و ترس درونی می‌شوند که این ترس می‌تواند منجر به سکته قلبی شده و خطر مرگ ناگهانی را افزایش دهد  

در نتایج این تحقیق اعلام شده که مردان بهتر است به جای حفظ غرورشان در جمع بلافاصله پس از دیدن این حیوانات موزی ترس‌شان را با زدن فریاد بروز دهند تا عمر طولانی‌تری داشته باشند....

سلام به شما آره خود شما خود خودتون،شما که نشستی و برای پونصدومین بار داری جزوه ی پر محتوای بانو گرانقدر را مرور میکنی همان استادی که در جواب یکی از دانشجویان که گفته بود هیچ چیز نیاموخته ام فرموده بود"آفرینخیلی خوبه این نفهمیدن تو باعث میشه جزوتو یه جا پرت ندی وهمیشه در حال خواندنش باشی" بسه من میدونم واسه ارشد حتما قبول میشی پاشو ومطلب بزن پاشو.....وگرنه با عواقب بدی روبه رو خواهی شد 

این یک هشدار از طرف مدیر وبلاگ می باشد در صورت اجرا نکردن در مطالب بعدی علنا اسم برده میشود تا درس خوانان کلاس فاش گردد

آخر ترم است وافسردگی....

با دوستان سر سفره ی شاهانه همیشگی نشسته بودیم ومشغول خوردن خورشت قیمه (بی قیمه)بودیم که ناگاه سر مویی از میان برنج های دم نکشیده (خدایش اینجاش دروغه)بیرون جهید(خوابگاهه دیگه ) ودر کمال خون سردی با معیت انگشت شست واشاره مو را بیرون آورده وشتر دیدی ندیدی به خوردن همچنان ادامه داده ودر همین هنگام طبع شعری دوستان گل کرد واین شعر را سرودیمبر گرفته از اشعار مطلب قبلی... 

 

یاد دارم یک شب سرد سرد  

می گذشت از سالن خوابگاه ژتون فروش پیرمرد 

ژتون فروشم پول ها را میبرم 

سکه داری خورده داری میبرم 

گر نداری یارانه ات را  می ستانم می برم من می خورم ()

از کیف های خالی هم نگذرم 

اشک در چشمان نرگس حلقه بست 

عاقبت فریاد کشید آوازی در بکرد 

آخر ترم است وپول در کیف نیست  

ای خدا شکرت ولی این دانشجویی ست 

بوی غذاهای بیرون هوشش برده بود  

اتفاقا زلیخا هم روزه بود 

ابتسام بی روسری بیرون دوید

گفت آقای جهانی کیف خالی می خرید؟؟؟ 

 واین داستان ادامه دارد...

ادامه مطلب ...

یاد دارم ...

یاد دارم یک غروب سردِ سرد 

می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد 

 دوره گردم کهنه قالی می خرم,دست دوم جنس عالی می خرم  

کاسه وظرف سفالی می خرم گر نداری کوزه خالی میخرم... 

اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی کشید بغضش شکست 

 اول سال است ونان در سفره نیست ای خدا شکرت ولی این زندگی ست؟ 

بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقا مادرم هم روزه بود.. 

خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت :آقا سفره خالی می خرید؟!

اگر بعد از خواندن این داستان عصبانیت تمام وجودتان را فرا گرفت و شما شدید!نگران نباشید چراکه فردی نرمال هستید در غیر این صورت باید حتما به پزشک مراجعه فرمایید.  

یک داستان بسیارعجیب

اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت: «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟»
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود. صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند: «ما نمی توانیم این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی»
مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد باز هم در مقابل همان صومعه خراب شد.
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود، شنید.
صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: «ما نمی توانیم این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی»
این بار مرد گفت «بسیار خوب، بسیار خوب، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن آن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم، من حاضرم. بگویید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند....

ادامه مطلب ...